دلم با دلت یکی می شود اگر تو به پایم بمانی
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
آهای شومایی که فک می کنی لات بودن به خط و خال و جای تیزی و گزنه و چاقوست...
داااشِ من! لاتی به مرام و معرفته!
وگرنه همه لات بودن!لاتی به اینه که به کسی که از خودت ضعیف تره یا سنش کمتره گیر سه پیچ ندی و بیخیالش شی!
ولی اگه پاشم افتاد دیدی طرف مردم آزار بود و زدنش ضعیف کُشی نبود،
تو رووش واستی و حقشو بذاری کف دستش!
از آجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است .
انها که لب گشودند ؛ خورده شدند
انها که لال ماندن ؛ می شکنند.
دندانساز راست میگفت:
پسته لال؛ سکوتش دندان شکن است..
«حسین پناهی»
در زندگی همیشه چیزهای کوچکی ست که بتواند خاطرات را زنده کند
چیزی که بتواند برای ساعتی تو را درگیر گذشته های دور و نزدیک کند
و باعث شود آهی از سر حسرت بکشی
یا لبخندی از بابت یک یادآوری شیرین چهره ات را روشن کند
چیزی به کوچکی یک عکس خانوادگی.
یک تصویر قدیمی از خانه ی مادربزرگ
به همراه تمام کسانی که روزگاری کنار هم بزرگ شدند و پیر شدند
و همین تصویر ساده چه داستان هایی که با خود به خاطرت نمی آورند!
مثل قصه ی شبهای عید که همه ی فامیل طبق یک قانون نانوشته قرار میگذاشتند
برای یک دور همی ساده و دلنشین که حتما قبل از غروب همگی آنجا جمع شده باشند
که بچه ها به پشت گرمی سایه ی حمایت آن خانه ی امید
تا می توانستند شیطنت می کردند و آتش می سوزاندند
که مشق های فردا و کارهای مانده فراموش میشد
یک سو عطر چای و بخار سماور بلند بود
و سوی دیگر حرف ها و سخن های خانوادگی
و نگاه عاشقانه ی مادربزرگ که چه لذتی می برد از دیدن آن جمع و شلوغی خانه
هنوزهم همه دورهم جمع می شویم .
کمتر، کم رنگ تر، بی صداتر!
با یاد کسانی که جایشان خالیست.
بیائید در این روزهای پایانی سال
بیاد عزیزانی باشیم
که سال ها از آنها خاطراتی خوش داریم
...یاد و خاطره ی این عزیزان...
سبز
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
دو رفیق
دو رفیق در راهی گذر می کردند تا این که به محله کثیف و بدنام شهر رسیدند.
یکی از آن ها اصرار زیادی داشت که شب در آن محل به عیش و عشرت بگذراند ،
اما آن دیگری با وی مخالفت شدیدی کرد و از او خواست که از نیت اش دست بکشد.
متاسفانه نصایحش کارگر نشد و به ناچار دوستش را ترک گفته و با خشم و رنجش
فراوانی از آن جا دور شد. فکربه عمل زشت رفیقش او را بدجوری آشفته خاطر کرده
بود، بنابراین تصمیم گرفت که به معبدی رفته و به سبب اجتناب از گناهی که
مرتکب نشده بود. تشکر کند و کمی کتاب مقدس بخواند.اما وقتی به معبد داخل شد،
اصلا نتوانست از فکر رفیقش رها شود و دائم عمل درستی که خود انجام داده بود
را با کار زشت رفیقش مقایسه می کرد و او را در ذهنش مورد شماتت قرار می داد.
از طرفی آن رفیق خطاکار که به سمت یکی از آن اماکن پست گام بر می داشت،
عمل زشت خود را با تقوی و پرهیزکاری رفیقش مقایسه می کرد و به شدت
در خود احساس حقارت می کرد. در همین زمان زمین لرزه سختی به وقوع
پیوست و همه چیز و همه کس را به کام زمین فرو برد .
بلافاصله ماموران بهشت و جهنم مشغول کار خود شدند، چرا که
سرشان بسیار شلوغ بود. رفیق اول که در منطقه پست شهر جان داده بود توسط
کارکنان بهشت از زیر آوار در آورده شد و با احترام خاصی به سمت بهشت
هدایت شد. او ناگهان از دور دید که دوست پرهیزگارش
در میان ماموران جهنم اسیر و کشان کشان به سمت جهنم برده می شود.
بلافاصله سوال کرد که :
" بایستی اشتباهی رخ داده باشد . "
چرا که دوستش را لایق بهشت می دانست ؛ اما فرشته ای به او پاسخ داد :
" هیچ اشتباهی رخ نداده ! ما فقط دستورات را اجرا می کنیم. "
اما او هم چنان بر سوال خود اصرار می کرد و از مامور بهشت می خواست
که برایش توضیح دهد. مامور پاسخ داد : " در لحظه وقوع زلزله هیچ گناهی
از سوی تو رخ نداده بود، اما فکر تو دائم پیش زهد و تقوی
دوستت و معبدی که او در آن مشغول دعا بودمی چرخید ...و اما
ذهن رفیقت با تحقیر تو و امثال تو، مدام حول و حوش این فکر بود که
چگونه دیگران می توانند به راحتی گناه کنند و راه خطا بپیمایند "
و ادامه داد :
" تحقیر و خرد شماری دیگران و خود را برتر دانستن،
کلید دروازه جهنم برای دوستت شد "
چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را میگذارند پای سادگیت
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت
و وفاداریت را پای بی کسیت
و
آنقدر تکرار میکنند
که خودت باورت میشود
که تنهایی و بیکس و محتاج...!
همیشه جایی برو که تحویلت میگیرن ،
نه جایی که دعوتت میکنن،
چون گاهی اوقات این دعوت بر سر
اجبار است نه بر حسب علاقه
انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند
یکی زندگی می کند
یکی تحمل
انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند
یکی تاب می آورد
یکی می شکند
انسان ها شبیه هم نمی شکنند
یکی از وسط دو نیم می شود
دیگری تکه تکه
تکه ها شبیه هم نیستند
تکه ای یک قرن عمر می کند
تکه ای یک روز ...
"رام" باش،
ولی "شیرِ رام" باش!
"موشِ رام" که باشی،
هر وقت هر کس میل مبارکَش
بکشد، له ات می کند!!!
"شیرِ رام" که باشی،
همه حواسشان هست...
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کنید یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
در آن صبح سترون سرد پاییزی
نیستان سوخت، دستان سوخت
هم این خونیاگر آیین مستان سوخت
بنال ای قمری کوکو زن افسانه های دور
بنال ای بی نوا تنبور
تو ای از جفت هم پرواز خود تا جاودان محجور
بنال ای بینوا تنبور
به سوگ زیر و بم غم ناله های
مطربی پرشور، بنال ای بینوا تنبور
به سوگ بی قراری های آن شیدای شهر آشوب
به سوگ آخرین شیدایی شهر غریب عشق
ببار ای بی قرار ای بی نشان تنبور
ببار ای بی قرار ای بی نشان تنبور
بنال ای بینوا تنبور
» ترانه سرا ( نیما باربد )
ﺑﯿﺒﯿﻦ! ﺍﮔﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﺑﯿﻨﺎ ﺑﺸﻦ ﺑﺎﺯﻡ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻦ،
ﯾﮑﯽ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﯽ ﭼﻘﺪ ﺩﻭﺳِﺖ ﺩﺍﺭﻡ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺳَﻮﺍﯼِ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﻢ .
ﺍﻓﺘﺎﺩ؟؟
قدیـــــما لباسِ "رفاقـــــت" ، "معرفـــــت" بود
اما جدیدا "منفعـــــت" ، جای"معرفـــــتو" گرفته..
سلامتــــــــــی "رفقایـــــی که"
که هنـــــــــوز لباس کُهنِشـــــون تـنـشونه...
میشه پرنده باشی اما رها نباشی میشه دلت بگیره اسیر غصه ها شی
حالا که آسمونم دنیای تازه ای نیست اون وقت یه جا بشینی محو گذشته ها شی
ترسیده باشی از کوچ، اوج رو ندیده باشی واسه یه مشت دونه اهلی آدما شی
تو سایه ها بمونی درگیر سایه ها شی مفهوم زندگی رو از یاد برده باشی
دلت بخواد دوباره از ته دل بخونی از ترس ریزش اشک غمگین و بی صدا شی
میشه پرنده شی اما رها نباشی می شه دلت بگیره اسیر غصه ها شی
حالا که آسمونم دنیای تازه ای نیست اون وقت یه جا بشینی محو گذشته ها شی
ترسیده باشی از کوچ، اوج رو ندیده باشی واسه یه مشت دونه اهلی آدما شی
تو سایه ها بمونی درگیر سایه ها شی مفهوم زندگی رو از یاد برده باشی
دلت بخواد دوباره از ته دل بخونی از ترس ریزش اشک غمگین و بی صدا شی
شب بلند استو قلندر بيدار
ديواربلند استو پاسبان هم بسيار
خنجر كشم رخنه كنم بر ديوار
ياكشته شوم ياكه ببينم رخ يار
گر يار مرا خواهدو من يارم را
دشمن سگ كيست بر هم زند كارم را
گردی از راهی نمی خیزد، سواران را چه شد
مرده اند ازبیم یاران، نامداران را چه شد
جز صدای جغدها چیزی نمی آید به گوش
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
ازهجوم کرکسان شوم قلب من گرفت
بلبلان،قرقاولان،کبکان،هزا ران را چه شد
دور تا دور من از دشمن سیاهی می زند
دوستان ما کجا رفتند، یاران را چه شد
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
هر کجا سوز زمستان است وتاراج خزان
روح تابستان عطر نوبهاران را چه شد
زیر سم لشکر ضحاک پشت من شکست
کاوه لشکرشکن کو، شهسواران را چه شد
لشکر توران به قلب سرزمین ما رسید
رستم و گودرز کو، اسفندیاران را چه شد
خشک سالی در زمین بیداد و غوغا می کند
بخشش هفت آسمان کو، بادوباران را چه شد
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
ﭘﺴﺮﺍ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﻥ !
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻫﺎﯼ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺒﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﮎ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺣﻖ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺩﺍﺭﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﺷﻮﻥ ﮎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻐﻠﺸﻮﻥ ﺑﻮﺩﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺧﺠﺎﻟﺘﺸﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﻥ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻧﺪﻧﺎﯼ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﺷﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﻦ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺎﯼ ۱۰ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮎ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﺷﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺘﺮﮐﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺎﺭﻩ ﭼﻮﻥ
ﺯﺷﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺮﺩ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﺑﺸﻮﻥ ﮎ ﺍﮔﻪ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﻠﻨﺪﺷﻦ،ﺑﺎ ﻟﻘﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﻔﻬﻤﻮﻧﻦ ﺳﺮﮐﺎﺭﺕ ﺩﯾﺮ ﺷﺪﻩ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻏﺮﻭﺭﺷﻮﻥ ﮎ ﺯﯾﺎﺩ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻣﯿﺮﻩ ﻭﻟﯽ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰﻧﻦ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻋﻤﺮﺷﻮﻥ ﮎ ﺑﺎ ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﻣﯿﮑﻨﻦ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﻭﺳﺎﻝ ﺩﻭﺭﯾﺸﻮﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﻏﺮﺑﺖ ..
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺳﮓ ﺩﻭ ﺯﺩﻧﺎﺷﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﻮﻥ ﺑﯽ ﻣﻨﺖ ..
ﺳﻼﻣﺘﯿﺸﻮﻥ ﮎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺲ ﻧﺎﺯﺷﻮﻧﻮ ﺑﮑﺸﻪ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﻣﻌﺸﻮﻗﺸﻮﻧﻢ
ﺑﮑﺸﻦ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﺍ ﻧﻪ ﻧﺮﺍ ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﯾﺸﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﺷﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﯾﺨﺘﺸﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻝ ﺯﺩﻧﺸﻮ ﻧﺪﺍﺭﻥ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻒ ﻣﯿﻢ ﻣﺚ ﻣﺮﺩ ...
ﺳﻼﻣﺘﻲ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻴﺎ
به قول بهروز وثوق:
اگ قرار باشه من اونی بشم که تو میگی،دیگ من،من نیستم!من همینی ام که میبنی!
مغازه نیست که برات دکور بچینم.
نه آفتابی نه مهتابی نه ابری نه مشتاقی نه بیزاری نه صبری
نه فکر من نه خود نه دیگرونی نه کافر نه مسلمانی نه گبری
کی هستی و چی هستی فقط خدا میدونه
حل این معما منو کرده دیوونه
گاهی مسجد گاهی میخونه میری گاهی کعبه گاهی بتخونه میری
گاهی عاقل گاهی دیوونه میشی گه آشنا و گه بیگونه میشی
شب و روزم و با هم یکی کردی اگه میشناختمت آخ که چه خوب بود
کاش میتونستم از دامت رها شم دل بی صاحبت از سنگ و چوب بود
ولیکن دل من باهام راه نمیاد به خدا غیر تو کسی رو نمیخواد
کسی رو نمیخواد والله نمیخواد کسی رو نمیخواد بالله نمیخواد
جمعه یعنی تلویزیون سیاه سفید ۲۱ اینچ پارس ،
گزارش هفتگی ، بوی نم ، فيلم سينمايي ژاپني، مشق های ننوشته …
این تعریف از جمعه هیچوقت از سرم بیرون نمیره !
خردمند هرگز غم آنچه را از دستش رفته نمی خورد
حتی اگر عزیز ترین کسش مُرد و وی را به خاک سپرد
شکسته ی غم و درد نمی گردد
دیگر آنکه مُرد خردور از نادیدنیها چنان دل می کند
که باد از بید می گذرد
ای عشق . چقدر خوشبخت می زیستم .
آن زمان که می توانستم پیروزمندانه در برابر هیجانات تو پایداری کنم!
ولی افسوس! اکنون سیل اشک از دیده بر دامن می بارم و در چنگال قدرتت دست و پا می زنم
به جهانی ندهم عالم درویشی را
که جهان غمکده ای در نظر درویش است
انجا كه نظر گه دلِ درويش است
درويش خدا نيست
خدا درويش است
نازک تر از گلپر بود، خوشبوتر از گل؛
یک روسری گلدار برسر، گلسر از گل؛
یعنی خدا می خواست بر فرزند گوید:
"یادت بماند هست جنس مادر از گل!"
مشتي مست باش ولي پست نباش
عرق بخور ولي مال مردم نخور
تو مستي دور خودت بچرخ،ولي رفيقت رو دور نزن
مست بكن زمين بخور،ولي رفيقتو زمين نزن
لَش باش ولي تو رفاقت تا تَش باش